عبدالعزیز مولودی
از 16 تا 19 مارس 1988، بمبهای شیمیایی بر سر حلبچه فرود آمدند و در نتیجهی آن، بیش از 5هزار نفر بینوا جان باختند و هزاران نفر زخمی شدند که تا امروز هم از آثار برجای مانده آن رنج میبرند و این درد همچنان ادامه دارد.
هرچند تاکنون با یادمانها و برنامههایی جنبی آن، خاطرهی فاجعهی حلبچه در اذهان مردم کرد زنده نگهداشته شده و حدّاقل سالی یکبار موضوع بحث میشود؛ امّا به گمان من هنوز این مسئله بهصورت پرسشی بنیادین در ذهن، اندیشه و خودآگاه ما مطرح نشده است. تقریباً تمام واکنشها نسبت به آن احساسی و بهصورت بروز برخی رفتارها و احساسات، در جمعها و نشستهای گذرا بوده است و در این رهگذر نیز بسیاری از آن بهرهبرداری نمودهاند. این واکنشها بنا به اعتقاد شیرزاد حسن- داستاننویس کرد- بهجای اینکه عقل مخاطب را مورد خطاب قرار دهد، در پی خطاب قرار دادن احساس و حسّ ترحّم مخاطب است تا بهوسیلهی بیان فجایع انسانی مذکور که در مورد کردها مکرّر اتفاق افتاده است، خود را به دیگران بشناسیم و وارد تاریخ شویم.
شاید دلیل اینکه مسئلهی حلبچه حتّی برای خود ما هم بهصورت پرسش عقلی موضوعیت نیافته است(صرفنظر از مردم جهان)، گرفتارشدن و گرفتار بودن ما در دام علایق احساسی است، در حالیکه نمیتوان با احساس و ایجاد حسّ ترحّم در تاریخ حرکتکرد یا به آینده نقب زد. در حالیکه ما همواره با طرح احساسی مسئلهی حلبچه و جنایت جنگی انفال(که به نادرست نام گرفته است) سعی در زنده نگهداشتن آنها بدون هیچ دلیل عقلانی داریم، ملل دیگر سعی در فراموشی فجایع خود دارند تا بتوانند سرزندگی و بالندگی خود را در زمینههای مختلف، از جمله در اندیشه، هنر و ... حفظ و تقویت نمایند. آمریکا را بعد از انفجارهای 11سپتامبر2001 بنگرید؛ آنها در مدّت زمان کم، ضمن کنترل واکنشهای احساسی، بررسی این حادثه را در میان موسسات پژوهشی، صاحبنظران و روشنفکران خود مطرح کردندو آنرا مورد مناقشهی عقلی قرار دادند. برخی از آنها مانند نوام چامسکی، ضمن انتقاد از خود(جامعه و دولت آمریکا)، وقوع این حادثه را به مشکلات داخلی آمریکا ربط دادند. طبیعی است که نتایج بررسیهای مذکور بهطور روشن و عملی در همهی امور آنها تأثیر خود را برجای میگذارد، حتّی در سبک معماری آنها در آینده مؤثّر خواهد بود.آیا عمق این تغییر برای ما قابل درک است؟
البته با توجّه به تفاوتهای ساختاری و فاصلهی بسیار دور جامعهی ما با جامعهی آمریکا، نمیتوان ایندو را با هم مقایسه کرد، امّا در این حدّ رفتارها قابل مقایسه و گویا هستند. آیا تاکنون هیچ پرسیدهایم که تا چه اندازه بهعنوان یک کرد، در وقوع فاجعهی حلبچه نقش داشتهایم؟ نقش احزاب عمدهی کرد در عراق در این زمینه چه بوده است؟ فراتر از آن، مکانیسمهای حاکم بر روابط بینالملل چگونه عمل نمودهاند؟آیا پرسیدهایم که چرا پوشش خبری از وضعیت آلبانیتبارهای کوزوو بسیار وسیع بود، امّا وضعیت کردها پوشش خبری چندانی داده نشد؟ اگر استفادهی رژیم گذشته عراق از تسلیحات شیمیایی در حلبچه، بر مبنای کنوانسیونهای 1925 ژنو، در ردهی جنایات جنگی و جنگ علیه بشریت نام برده شده؛ چرا محافل بینالمللی در مورد آن سکوت کردند و با سکوت و تأیید ضمنی خود، جسارت رژیم سابق عراق را در بهکارگیری این سلاحها تشدیدکردند؟ حتّی هیئت تحقیق سازمان ملل پس از بررسی این فاجعه، تنها با اعلام مسئولیتی مشترک برای ایران و عراق، از اقدام بیشتر خودداری نمود.
من در اینجا در پی پاسخ به این پرسشها نیستم و شاید بخواهم سؤالات بیشتری را مطرح کنم تا با دنبال کردن آنها، برای یکبار هم که شده، رنج بودن را تجربه کنیم. شاید آنزمان بتوان آنهایی که اینگونه میاندیشند را درک کرد.
در اینجا من تنها به طرح دو بعد از مسئله، بهصورت خرد و کلان بسنده میکنم تا در یافتن پاسخ به این سؤالات و اینکه چرا فاجعهی حلبچه روی داد، به مخاطب کمک کند. در بعد خرد، آرایش نیروهای کرد در عراق طی جنگ عراق با ایران و در بعد کلان طرح استراتژی جنگ کمشدّت آمریکا در منطقه قابل تأمّل است. در استراتژی جنگ کمشدّت، آمریکا در پی جلوگیری از تمایلات انقلابی و بحرانهای سیاسی در کشورهای حاشیهای خود در منطقه بود تا از خطر وقوع انقلابهایی با جهتگیری ضدّ آمریکایی جلوگیری نماید یا آنها را تحت کنترل خود در آورد.
انقلاب نیکاراگوا، انقلاب اسلامی ایران و قضیهی افغانستان هنگام اشغال آن بهوسیلهی شوروی، هرسه در 1979 روی دادند. سه واقعهای که نقطه اشتراک آنها ضدّ آمریکایی بودن آنهاستو بهمنزلهی تهدید منافع آمریکا در این کشورها تلقّی میشد. با هر سه مورد آمریکا در قالب تئوری جنگ کمشدّت برخورد کرد. استراتژیی که بهوسیلهی نیکسون ارایه شد و در زمان ریاستجمهوری پرزیدنت ریگان طرح و اجرا شد.[1]
در نیکاراگوا با حذف ساندنیستها و بازگشت خانم چامورا به قدرت، انقلاب به وضعیت سابق بازگشت و کنترل شد. در حال حاضر نیز علیرغم اینکه دانیل اورتگا(از ساندنیستهای آن زمان) رییسجمهور است، وی تمایلات انقلابی ندارد. در افغانستان با گذشت فراز و نشیبهای زیاد، ضمن بیرون راندن شوروی، با به قدرت رسیدن دولت کرزای، آمریکا تقریباً به نتایج مطلوب خود دست یافت. در مورد انقلاب ایران، آنها با تحریم اقتصادی و درگیر کردن ایران در جنگ هشتسالهی عراق، درصدد مهار انقلاب برآمدند.
به طور کلی از دیدگاه آمریکا، عوامل قومیتی، قبیلهای و مذهبی غالباً موجب و هادی انقلاباند. چون آنها معتقدند که در اکثر کشورهای جهان سوّم هنوز پروسه ملّتسازی ناقص و آسیبپذیر است و تمایلات مرکزگریزی بسیار قوی است[2]، برای تأمین منافع خود، درصدد کنترل هریک از متغیرهای نامبرده برآمدهاند. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که این کشورها مخصوصاً آمریکا در وهلهی اوّل با ایجاد منطقهی امن ممنوعه پروازی در کردستان عراق، محدود نمودن دایرهی عمل کردها در قالب دولت منطقهای کردستان و مسکوت قرار دادن مسئلهی کرکوک، عملاً حمایت چندانی از کردها نکردهاند.
با طرح و اجرای استراتژی کمشدّت، آمریکا در پی بازداشتن تهدیدات بالقوّه از سوی عراق، ایران و یا هر طرف دیگر منطقهای علیه اسرائیل بودهاست. بنابراین در ادامهی آن، استراتژیهای مهار دوگانه و مهار فراگیر را در منطقه دنبال کرد. متهم نمودن اسلوبودان میلوشویچ، رییسجمهور وقت یوگسلاوی به پاکسازی قومی و محاکمهی او در دادسرای بینالمللی جنایکاران جنگی و متهم نکردن رییسجمهور سابق عراق به پاکسازی قومی و جنایت علیه بشریت در رابطه با حلبچه در این چارچوب معنی مییابد.این درحالی است که بعد از حمله آمریکا و متحدانش به عراق و دستگری صدام حسین، رئیس جمهور وقت این کشور و علیرغم وجود اسناد مربوط به فاجعه حلبچه، وی را تنها در ارتباط با حادثهی"دجیل"محاکمه و به اعدام محکوم کردند. توضیح اینکه قبل از حمله آمریکا به عراق، طی سفری فرهنگی به کردستان عراق، توفیق دیدار با کاک مسعود رئیس دولت کنونی منطقه کردستان حاصل شد. در این دیدار از وضعیت حلبچه سؤال شد. ایشان در پاسخ گفتند که همه اسناد جمعآوری شده و به آمریکاییها تحویل داده شده است، آنها میدانند که چه وقت این اسناد باید منتشر شوند یا نه. اسنادی که با فرض وجودشان، ظاهراً کسی به نشر آنها اهمیت نمیدهد.
امّا در بعد خرد، حلبچه تا قبل از فاجعه، یکی از مراکز فرهنگی و با اهمیت کردستان عراق تلقّی میشد که نه تنها با چاپ و نشر کتابهای متعدّد و متنوّع در کردستان عراق تأثیرساز بود، بلکه در کردستان ایران نیز مردم با مطالعهی آن منابع و تأثیرپذیری فرهنگی، از آن بهره میبردند. این شهر از دیرباز پایگاه روشنفکری و دارای ویژگیهای خاصّ مدنی است. حلبچه خاستگاه شاعران بلندآوازهی کرد است. علاوه بر آن جایگاه دین و دینپروری، عرفان و طریقت بوده و هرساله از مناطق و کشورهای مختلف جهت انجام مراسم و بازدید، به این شهر میآمدهاند و علمای مشهوری از آن برخاستهاند. در تاریخ معاصر، از اوایل دههی 60 میلادی این شهر همواره تحت فشار دولت سابق عراق بوده و مردم آن به انحای مختلف آزار دیدهاند. در جریان جنگ عراق با ایران، این شهر به محاصره درآمد، امّا با شکست نیروهای عراقی از نیروهای اتّحادیهی میهنی در دشت«شارهزور»، شهر به تصرّف آنها درآمد و نیروهای ایرانی نیز همراه آنها وارد این شهر شدند؛ تا اینکه شهر بهوسیلهی دولت عراق هدف حملات عادی هواپیاهای جنگی قرار گرفت و بهدنبال آن شیمایی شد و موتور محرّکه فرهنگسازی شهر از نفس افتاد. حتی در سالهای اخیر که نه از صدام حسین و حزب او آثاری ماندهاست نه از سیستم حکومتی او، در سالگرد فاجعه حلبچه مردم این شهر با ابراز نارضایتی نسبت به بیتوجهی احزاب حاکم به این شهر، نه تنها مانع از ورود آنها به شهرشان شدند، بلکه تندیس یادبودی که برای حلبچه ساخته بودند را ضمن تظاهرات سوزاندند.
اینک بعد از گذشت بیست سال از آن فاجعه هنوز هم این سؤال در ذهنم بدون پاسخ مانده است که چرا فقط مردم غیر نظامی حلبچه در این حادثه دچار مصیبت شدند؟ آیا پاسخدهندهیی هست؟
یادداشتها و مراجع:
[1]- اصول استراتژی کمشدّت عبارتنداز: حجم پایین میزان بهکارگیری تسلیحات، پایین بودن پیچیدگی تسلیحات بهکارگرفته و ایجاد فرسایش نیروهای دشمن برای کسب پیروزی.
[2]- «جنگ کمشدّت»(استراتژی نظامی آمریکا) جزوهی درسی دفتر مطالعات دانشکدهی فرماندهی و ستاد، 1369، تهران، ص 63.
نظرات